۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

دلهره

الان طبق معمول به وبلاگهایی که دوست داشتم سر زدم و دیدم از نگرانی اش نوشته و حس کردم چقدر نوشتن از نگرانی خوبه . وقتی خواستم برم یه چیزی بخونم حس کردم نگرانم .وقتی یادم میاد فردا باید برم سر کار، دلهره می گیرم. در حالیکه هیچکدومشون عامل نگرانی من نیستند.  بعد از یک هفته استراحت  ظاهرا آرام گرفتم ولی هنوز درونم یه ویروس سمج هست که ته دلم لونه کرده و با هر نیشتری می خواد منو از درون بجوه .حس کردم باید این حرفها یه جوری از درونم خارج بشه. خوابی که دیدم و تا الان نتونستم برای کسی تعریف کنم. کابوس بدتر شدن. حالا یه کم بهترم ولی انگار باید خیلی بیشتر از این بنویسم . بیشتر از اونی که بخوام درباره اش فکر کنم بدون تفکر و مکث.