۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

بستنی شکلاتی


سرک کشیدن به وبلاگ و از آرشیو خواندنها هنوز تمام نشده.  این خوانش در من این حس را ایجاد می کند که دارم دفترچه خاطرات کسی را با اجازه خودش می خوانم . گاهی به بعضی متنها که می رسم فکر می کنم دیگر چه نیازی به خواندن داستان . این نوشته ها در کمال شفافیت تصاویری ارایه می دهند که هم زیباست هم با احساس . هر چند بدون تکنیک و بازی های فرم. چون واقعا داستا نهای جدید گاهی انقدر اسیر فرم  می شوند که احساس می کنم در پس این تکنیک حرفی گفته نشده. منظورم از حرف پیام اخلاقی نیست. تیز هوشی و نگاه هنرمندانه است.
به هر صورت داستان خوب هنوز لذتی وصف ناپذیر دارد. مثل داستان  بستنی شکلاتی از علیرضا محمودی
که در حقیقت خوشمزه ترین بستنی شکلاتی در عمرم بوده.

The american

فیلم the American  با بازی جرج کلونی را دیدم. فیلمی با قدرت میخکوب کردن تماشاگر بدون اینکه مثل فیلمهای جنایت دست به حادثه سازی بزند. بیشتر از اینکه  بشود ریتم کند را به آن اطلاق کرد باید گفت با تانی پیش رفت. عاطفه و خشونت به موازات هم دیده می شوند. برای من این جای سوال بود و هست: مردی که در یک لحظه چند نفر حتی دوست دخترش را فقط برای اینکه لو نرود می کشد می تواند این همه لطیف باشد که زیبایی یک پروانه روی او تاثیر بگذارد ؟؟ یا مجذوب زنی روسپی شود؟ انصافا برای من که هیچوقت اروپا نبوده ام درک زیبایی آن زن سخت نیست اما رفتار زیبا و ملایمت او با این کلیشه هایی که در بقیه فیلمها می بینم کمی دور از ذهن است هر چند که نمی شود آدمها را در یک قالب گذاشت.
مرگ ادواردو  در پایان فیلم مرا به یاد مرگ آلن دلون در فیلمهایش انداخت انگار برای جذابیت بیشتر  یا افاده روشنفکری حتما باید پایان تلخ باشد. مثل فیلم dream. آنقدر این تلخی در فیلمهای هنری زیاد شده که به نظرم حالا این پایان تلخ است که تبدیل به باسمه شده. پایان خوش دیگر وجود ندارد چون در تماشاگر این انتظار ایجاد شده که جدی بودن یعنی تلخی.

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

ترس یا شرایط!!

1-   تالش رفته بودیم برای سورتمه سواری. در راه برگشت فکر کردم اگر آنجا زندگی می کردم در این سن و سال حتی اگر همین شغل را هم داشتم چقدر نگاهم به مسایل متفاوت بود  اگر کسی را با شرایط امروزی خودم می دیدیم به خودم می گفتم خوش به حالش  چه زندگی آزاد و ایده آلی در رشت دارد.
2-   گاهی وبلاگهایی را می خوانم که نویسنده اش تهران زندگی می کند. از شیوه زندگی ، نوع نگاهشان به مسایل ، دوره ها و سفرهای دوستانه شان و ...........به خودم می گویم : چه زندگی آزاد و ایده آلی !
اما همیشه همین نوشته ها هم با حفظ کامل جزییات و حتی بسیاری کلیات نوشته می شوند و بعضی نویسنده ها هم مرتب یادآوری می کنند این نوشته ها واقعی نیست می تواند کاملا خیالی باشد .باور نکنید، همدلی نداشته باشید و...................
3-  خانمی در وبلاگش نوشته حالا که در یک شهر اروپایی زندگی می کنم همه چیزهایی که در تهران برایم معجزه بود اینجا جزو معمولی ترین چیزهایی هست که هر کسی دارد.مثلا اینکه اگر تهران  شبی تنها بودم و عاشقم تا صبح با من می ماند چه معجزه ای بود
اما همین خانم در ادامه می نویسد  با این که اسم شهرم را ننوشتم  نکند با این توصیفات بفهمند من نویسنده کدام وبلاگ هستم !!!
4-  دوستی که بیست و چند سالی ست اروپا زندگی می کند به من می گوید باید همان طور که
می خواهی زندگی کنی. سنت ها و زندگی قبیله ای، نگاه  و نظر اطرافیان نباید هیچ اهمیتی داشته باشند تو خیلی محافظه کاری !
اما همین دوست حاضر نیست در کنار اطرافیانش ساد ه ترین گفتگوی دوستانه را داشته باشد حالا به هر عذری که از نظر خودش توجیه پذیر است.
5-  فکر می کردم ما( نسل دهه چهل) و  قبل از ما  فقط محکوم به پذیرش اعمال نظر  و فشار اطرافیانمان اعم از افراد و شرایط هستیم اما ظاهرا این ترس در همه ما ، حتی نسلهای بعد از ما هم ریشه دوانده چون ظاهرا کسانی  در بین ما جرات ابرازش را دارند. بقیه با توجیه های شخصی برای دیگری عیب می شمارند .

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

خاطرات

دیشب در سریال The vampire  از شبکه   mbc prsian استفان  خون آشام به  لنا دختری که عاشقش شده گفت : خاطراتم را می نویسم چون اگر ننویسم فراموش می کنم.

اول فکر کردم چقدر خوب می شد که خاطرات را فراموش کنیم حتی بهترینها را  اما بعد دیدم فراموش کردن خاطرات باعث می شود دیگرنه کسی را دوست داشته باشیم نه از کسی بیزار باشیم . این جوری هیچ چیز و هیچ کس ارزشی نخواهد داشت. همه آدمها تصاویر متحرکند انگار در سینما به تماشا نشسته ای.
 بدون خاطره ، اضطراب و امیدی هم نیست. اینجا بود که یادم آمد : آنا ن در بهشت نه اندوهی از گذشته دارند نه ترسی از آینده.
و یک لحظه  حس کردم این همان << نیستی >> نیست ؟ ! فراموشی هم شکلی ازفنا است. یعنی وقتی خاطرات پاک شدند به معنای واقعی مرده ایم. اگر هم حیاتی باشد تولدی دیگر است و ........................