۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

ترس یا شرایط!!

1-   تالش رفته بودیم برای سورتمه سواری. در راه برگشت فکر کردم اگر آنجا زندگی می کردم در این سن و سال حتی اگر همین شغل را هم داشتم چقدر نگاهم به مسایل متفاوت بود  اگر کسی را با شرایط امروزی خودم می دیدیم به خودم می گفتم خوش به حالش  چه زندگی آزاد و ایده آلی در رشت دارد.
2-   گاهی وبلاگهایی را می خوانم که نویسنده اش تهران زندگی می کند. از شیوه زندگی ، نوع نگاهشان به مسایل ، دوره ها و سفرهای دوستانه شان و ...........به خودم می گویم : چه زندگی آزاد و ایده آلی !
اما همیشه همین نوشته ها هم با حفظ کامل جزییات و حتی بسیاری کلیات نوشته می شوند و بعضی نویسنده ها هم مرتب یادآوری می کنند این نوشته ها واقعی نیست می تواند کاملا خیالی باشد .باور نکنید، همدلی نداشته باشید و...................
3-  خانمی در وبلاگش نوشته حالا که در یک شهر اروپایی زندگی می کنم همه چیزهایی که در تهران برایم معجزه بود اینجا جزو معمولی ترین چیزهایی هست که هر کسی دارد.مثلا اینکه اگر تهران  شبی تنها بودم و عاشقم تا صبح با من می ماند چه معجزه ای بود
اما همین خانم در ادامه می نویسد  با این که اسم شهرم را ننوشتم  نکند با این توصیفات بفهمند من نویسنده کدام وبلاگ هستم !!!
4-  دوستی که بیست و چند سالی ست اروپا زندگی می کند به من می گوید باید همان طور که
می خواهی زندگی کنی. سنت ها و زندگی قبیله ای، نگاه  و نظر اطرافیان نباید هیچ اهمیتی داشته باشند تو خیلی محافظه کاری !
اما همین دوست حاضر نیست در کنار اطرافیانش ساد ه ترین گفتگوی دوستانه را داشته باشد حالا به هر عذری که از نظر خودش توجیه پذیر است.
5-  فکر می کردم ما( نسل دهه چهل) و  قبل از ما  فقط محکوم به پذیرش اعمال نظر  و فشار اطرافیانمان اعم از افراد و شرایط هستیم اما ظاهرا این ترس در همه ما ، حتی نسلهای بعد از ما هم ریشه دوانده چون ظاهرا کسانی  در بین ما جرات ابرازش را دارند. بقیه با توجیه های شخصی برای دیگری عیب می شمارند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر