۱۳۹۳ مرداد ۶, دوشنبه

شعر

برای من داستان لذتی است فردی. می توانم روزها در آن غرق شوم .تماشایش کنم؛ حس کنم و محسورش شوم. بعد با شوق تجربه ام را با کسانی که از این سفر بازگشته اند در میان بگذارم و از آنها حس و حالشان را بشنوم.
اما شعر هرگز فردی نبوده. همیشه اویی در میان بوده . یا او را در میان می بینم یا نبودش را بیشتر حس می کنم. شعر خط ربطی میان خود و او ست. خوبیش به این است که همیشه اویی حتی نامعلوم را کنارم می گذارد. چه حضورش چه غیبتش. بدیش هم به این است که همیشه دلم را هم وسط می کشد که یا توی مشتم مچاله می کنم یا زیر پا . گاهی هم بنزین می ریزم و آتشش می زنم.
شهرزاد حقایق- 19/3/93

۱۳۹۳ مرداد ۵, یکشنبه

آرزو



آن که به تو نزدیک شود تو را از دست خواهد داد و آن که دور بماند تو را به دست نمی آورد.
آنچه از دست برود مایه رنج است و آنچه به دست نیاید آرزو می شود ........آرزو می ماند.........!!
شهرزاد حقایق- چهار مرداد 93

۱۳۹۳ مرداد ۲, پنجشنبه

اشتباه


می شد بزرگترین اشتباهم باشی اما آنقدر از میسرهای اشتباه رفتی که مانعم شدی.
این بار بازی را از همبازی، کوچکتر گرفتی.
شهرزاد حقایق- دوم مرداد نود و سه

۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه

ماندگی

مدتی است نوشته های کسی را می خوانم. عمیق و تاثیرگذار. هر بار دردش قلبم را خراش می دهد و هنوز مصون نشده ام. از سال 86 تاکنون . دنبال تغییری در آثارش هستم. حس تازه ای از خشم، هیجان یا بخشش.با دیدن بعضی سطرها فکر می کنم جنس این اندوه را دوست دارد.شاید الهام یا حال و هوای نوشتن به او می دهد این درد کشیدن مدام. نمی دانم. با اینکه حس می کنم خودم نمی توانم سالها در یک حس بمانم اما نوشته های من هم همیشه از نگاه یک زن روایت می شود.
شاید هر دو در پیله ای زندگی می کنیم که نتوانسته ایم نگاهمان را تغییر دهیم.شاید می ترسیم.شاید شرایط قوی تر از ماست.اما آنچه ناراحتم می کند این است: نکند همین باقی بمانیم!!
شهرزاد حقایق- 22 تیر 93

اشتیاق

وقتی در طبقه چندم آسمان اشتیاق هستی دستهایت را دراز می کنی که فرشته درونش را نوازش کنی اما ...........
شیطان درونش را بیدار کرده ای حالا یا باید از آسمان سقوط کنی یا به شیطان پناه ببری.هر یک تاوانی دارد...................
شهرزاد حقایق-ببیست شش تیر نود و سه

فراموشی

چنان قدرتی در پاک کردن نقش خود داری که زمان و فراموشی به گرد پایت هم نمی رسد اما تیزی چنگالهایت تا مدتها به یاد می ماند
شهرزاد حقایق-ببیست شش تیر نود و سه

شباهت



گفتم: من شبیه داستانهایم نیستم!
گفتی: کاملا که نه ولی بالاخره خودت هستی.
کمی بعد توهمه ی داستان تازه ام شدی.
 و حالا .......می بینی من شبیه داستانهایم نیستم!!
شهرزاد حقایق- بیست و 8 تیر 93

۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

اندوه



همه آدمها نه . بعضی اندوهی  دارند از جنس روح و تارُ پود اندیشه .
 نمی شود براحتی از آن گذشت . کافی ست  گوشه ای از آن را ببینی یا بشنوی آنوقت دچارش می شوی . جزیی از خودت می شود. حتی وقتی اجزایش را در خاطراتت پیدا نمی کنی و متعجب می شوی کجای این قصه به تو شبیه است؟!! باز در تو می لولد.
اما حقیقتی پنهان است جایی در تو که به هر دری می زنی به آن برنگردی. به اندوهی که از جنس روح و تارهای اندیشه درتو جا مانده و ناگاه از زخمهای فراموش شده ات سر بر می آورد و تو را می پوشاند. اینجاست که اندوه آن دیگری که دچارش شده بودی سر می رسد  و تو به آن تکیه می کنی. عجیب است اما امکان دارد اندوه او مرهم دردهای خودت می شود . این حقیقت را به هر زبان گفته اند .من هم دوستش دارم  هر از گاهی که پیدایش می کنم و به آن تکیه می کنم.

شهرزاد حقایق- 16 تیر 93

۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

مرز عشق



هر قاعده ای استثنایی دارد حتی عشق که می گویند مرزی ندارد اما  گاهی عشق هم جایی برای پنهان شدن می خواهد که باقی بماند . تا وقتی هست نفس بکشد و تکه تکه نشود.
مثل پرنده کوچکی که حد پروازش کمی بالاتر از درختهای شاداب بهاری ست. مثل عشق  یک پیرمرد به دختری جوان یا شاگرد به  استاد  ، مرید و مراد،عشق به یک هنرمند.........
بعضی از عشقها برای وصل نیستند می آیند که نفس کشیدن راحت تر شود.تحمل روزهای ابری  آسان باشد و ظهر تابستان را که رحمی ندارد به شوخی بگذرانی.
 او نباید بفهمد. تو را ببیند و بداند. آن وقت پرنده کوچک اوج می گیرد به جایی که تابش را ندارد و تند تند بال می زند. شاید او  وقتی ببیند دستش را دراز کند و پرنده را در مشتش بگیرد . نکند حتی سنگ کوچکی پرت کند سمت پرنده!
عشق ها همیشه یک داستان ندارند هر کدام ، قصه و آدم خودش را دارد.
پس بیا و چشم بر هم بگذار...

شهرزاد حقایق- 15 تیر 93

۱۳۹۳ تیر ۱۰, سه‌شنبه

دغدغه



دوستی می گفت بعد از قرون وسطی در اروپا عصر خرد آغاز شد حالا آنها دارند به معنویت رو می آورند که  تازه در ایران عصر خرد در حال  شکل گرفتن است.
نمی دانم این نشانه های خرد گرایی ست یا تقابل که نمی شود گفت جنگ سنت و مدرنیته این بی هویتی و از هم گسیختگی روابط انسانی را ایجاد کرده.
مدتهاست دوست داشتن بیش از آنکه خیال انگیز باشد دغدغه دارد. انگار  مدام با ترازویی وزن مهر را می سنجیم  که نکند ضرر کرده باشم ؟!! نکند به جایی نرسد ... شاید او  همانی نیست و ............... .دیگر دوست داشتن زیبا نیست. آنقدر پیچیده در اما و اگر و تردید شده که خستگی بر لذتش غلبه کرده. دیروز دوست هنرمندم نگار می گفت زنها در عشق از مردها بی پرواترند وقتی به یقین برسند مصلحت را کنار می گذارند و پیش می روند.
او زنهای این چنینی دیده و من نه. من که خودم همیشه حجاب مصلحت را بر دیوانگی ترجیح داده ام. شما چطور؟

شهرزاد حقایق- 10 تیرنود و سه