۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

مثل همیشه با شعر و باز بدون تامل اول فروغ. بعد به بقیه شاعرانی که دوستشان دارم فکرمی کنم . اما فروغ از دوران نوجوانی تا امروز هنوز با من است . این همه سال با اینکه می دانم زندگیم هیچ شباهتی به او نداشته اما هرگز شعرش جدای از من نبوده خوانشی از درون به بیرون بوده نه اینکه فضای او به من غالب شده باشد.
و چه اندازه مایه تاسف که من بعد چند نسل دیگر حتی آسمانی هم ندارم که پرده ای آن را از من بگیرد. و دیگر این چراغ هم نمی سوزد.
بعد از مدتها دوباره به نوشتن وبلاگ اشتیاق پیدا کرده ام . به امیدی برای یافتن ذره ای همدلی یا همزبانی و در بهترین شکل راهی برای گفتگو.
به یاد جمله دولت آبادی در کلیدر افتادم که از زبان ستار به گمانم می گفت: حرف نشخوار ادمی ست. دیروز کتاب جدیدش << نون نوشتن >> را خریدم هنوز شروع نکردم فقط در صفحه اول نوشته بود : اندیشیدن را جدی بگیریم .
و چقدر حرف و تفسیر در این جمله هست برای من که بدانم اندیشیدن به چه؟ چه وقت می توانم بگویم می اندیشم؟ و براستی چقدر بر اساس آنچه اندیشیده ام زندگی کرده ام؟




۱ نظر:

  1. مساله ی اصلی این است که ما تنها هستیم ؛ این تنهایی همه ی جلوه های گوناگون خویش را دارد ؛ جسماً ؛ روحاً ؛ مگر من ترا می فهمم ؛ یا تو مرا می شناسی ؛ ما جزیره های کوچکی هستیم در کهکشانی از جاذبه ها ؛ در گرداب هایی از سردرگمی ؛ در سیاه چاله هایی از نیستی ؛ در چنگال روزمره گی ؛ ترس و تنهایی ؛ ترس و سقوط ؛ ترس و پیوند ؛ ترس و آوارگی ؛ ترس و فقدان ؛ ترس و اسارت ؛ ترس و آزادی ؛ با جسمواره یی که هر روز و هر لحظه در ماده و ایده ی خود دگرگون می شود ؛ با شرایط روزمره یی که بالای سرمان ایستاده و به ما نیشخند می زند ؛ و... این سرنوشت محتوم ماست . ترس و تنهایی .

    پاسخحذف