۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه

فقط خودت

داری زندگیت را می کنی . نه منتظری نه امیدوار. نه حوصله خیال بافی حتی. که زندگی کمندش را دور سرش می چرخاند و می اندازد دور گردنت. یک وقت
می بینی این طناب یک سرش به گردن توست سر دیگرش به گردن کسی که تو هیچوقت فکرش را هم نکرده ای . نه اینکه محال تو بوده باشد. خیلی وقتها جلوی چشمت هم بوده اما ندیده ای او را. حالا هم بی تقصیری. این رشته بین شما را فقط خودتان هستید که میبینید. نه هست نه نیست. نه می توانی مدعی اش باشی نه خودت را گول بزنی که چیزی نبوده. ممکن است هیچوقت حتی آغاز هم نشده باشد آن طور که بتوانی از سر خط شروعش کنی . و می ماند در تو. ماهها و
بی اغراق سالها حتی. مثل جراحتی که درمان ندارد. دردش می رود و می آید.مثل پرونده های جنایی حل نشده که تا ابد باز می ماند.

شهرزاد حقایق- شش تیر نود و سه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر