پرنده ای است با بالهای بزرگ که رنگهای تند شوریدگی و شوق دیوانگی دارد .همیشه نگاه به اوج دارد و می گذرد بر آبها و خاک.
تمامی زندگیش را به تجربه بودن گذرانده. اگرچه مثل همه زنهای ایرانی در
محدودههای مرزبندی شده. اما نه به دلیل قید و بندهای مرسوم که شرایط ما را در
جهان چنین رقم زده اند.
شیرین می آید و کوتاه می ماند.
همیشه همینگونه. نه هست . نه نیست. در خانه های زشت و زیبای اطراف، تلفنهای
گاه بگاه ، مهمانیهای دوستانه و حتی در این شهر نیست.
اما وقتی باران ملامت می بارد، رازی ته سینه می سوزد، حرفهایی داری نا خواستنی
برای دیگران ، میبینی هست.
می شنود ، می داند ، می بیند لابلای خنده ها و گریه تو را .
او پری قصه های خویش است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر