۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه


پرنده ای است با بالهای بزرگ که رنگهای تند شوریدگی و شوق دیوانگی دارد .همیشه نگاه به اوج دارد و می گذرد بر آبها و خاک.

تمامی زندگیش را به تجربه بودن گذرانده. اگرچه مثل همه زنهای ایرانی در

محدودههای مرزبندی شده. اما نه به دلیل  قید و بندهای مرسوم که شرایط ما را در
جهان چنین رقم زده اند.

شیرین می آید و کوتاه می ماند.

همیشه همینگونه. نه هست . نه نیست. در خانه های زشت و زیبای اطراف، تلفنهای

گاه بگاه  ، مهمانیهای دوستانه و حتی در این شهر نیست.

اما وقتی باران ملامت می بارد، رازی ته سینه می سوزد، حرفهایی داری نا خواستنی 

برای دیگران  ، میبینی هست.

می شنود ، می داند ، می بیند لابلای خنده ها و گریه  تو را .

او پری قصه های خویش است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر